داستان خويشاوند الاغ
روزي ملا الاغش را كه خطايي كرده
بود مي زد,
شخصي كه از آنجا عبور مي كرد اعتراض
نمود و گفت: اي مرد چرا حيوان زبان بسته را مي زني؟
ملا گفت: ببخشيد نمي دانستم كه
از خويشاوندان شماست اگر مي دانستم به او اسائه ادب نمي كردم؟!
داستان دم خروس
يك روز شخصي خروس ملا را دزديد
و در كيسه اش گذاشت,
ملا كه دزد را ديده بود او را تعقيب
نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا نديده ام,
ملا دفعتا دم خروس را ديد كه از
كيسه بيرون زده بود به همين جهت به دزد گفت درست است كه تو راست مي گويي ولي اين دم
خروس كه از كيسه بيرون آمده است چيز ديگري مي گويد.
داستان خروس شدن ملا
يك روز ملا به گرمابه رفته بود
تعدادي جوان كه در آنجا بودند تصميم گرفتند سر بسر او بگذارند به همين جهت هر كدام
تخم مرغي با اورده بودند و رو به ملا كردند و گفتند: ما هر كدام قدقد مي كنيم و يك
تخم مي گذاريم اگر كسي نتوانست بايد مخارج حمام ديگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع كرد به قوقولي
قوقو! جوانان با تعجب از او پرسيدند ملا اين چه صدايي است بنا بود مرغ شوي!
ملا گفت : اين همه مرغ يك خروس
هم لازم دارند!
داستان الاغ دم بريده
يك روز ملا الاغش را به بازار برد
تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش كثيف شد, ملابا خودش گفت: اين الاغ
را با آن دم كثيف نخواهند خريد به همين جهت دم را بريد.
اتفاقا در بازار براي الاغش مشتري
پيدا شد اما تا ديد الاغ دم ندارد از معامله پشيمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت
نشويد دم الاغ در خورجين است!؟
داستان مركز زمين
يك روز شخصي كه مي خواست سر بسر
ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسيد: جناب ملا مركز زمين كجاست؟
ملا گفت : درست همين جا كه ايستاده
اي؟
اتفاقا از نظر علمي هم به علت اينكه
زمين كروي شكل است پاسخ وي درست مي باشد.
داستان پرواز در اسمانها
مردي كه خيال مي كرد دانشمند است
و در نجوم تبحري دارد يك روز رو به ملا كرد و گفت:
خجالت نمي كشي خود را مسخره مردم
نموده اي و همه تو را دست مي اندازند در صورتيكه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و
انفس سير مي كنم.
ملا گفت : ايا در اين سفرها چيز
نرمي به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است
همان چيز نرم دم الاغ من بوده است!
داستان درخت گردو
روزي ملا زير درخت گردو خوابيده
بود كه ناگهان گردويي به شدت به سرش اصابت كرد و سرش باد كرد. بعد از آن شروع كرد به
شكر كردن
مردي از انجا مي گذشت وقتي ماجرا
را شنيد گفت:اينكه ديگر شكر كردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمي داني اگر
به جاي درخت گردو زير درخت خربزه خوابيده بودم نميدانم عاقبتم چه بود؟!
داستان قيمت حاكم
روزي ملا به حمام رفته بود اتفاقا
حاكم شهر هم براي استحمام آمد حاكم براي اينكه با ملا شوخي كرده باشد رو به او كرد
و گفت : ملا قيمت من چقدر است؟
ملا گفت : بيست تومان.
حاكم ناراحت شد و گفت : مردك نادان
اينكه تنها قيمت لنگي حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همين بود و
الا خودت ارزش نداري!
داستان قبر دراز
روزي ملا از گورستان عبور مي كرد
قبر درازي را ديد از شخصي پرسيد اينجا چه كسي دفن است!
شخص پاسخ داد : اين قبر علمدار
امير لشكر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با
علمش دفن كرده اند؟!
روزي ملا خرش را گم كرده بود ملا
راه مي رفت و شكر مي كرد. دوستش پرسيد حالا خرت را گم كرده اي ديگر چرا خدا را شكر
مي كني؟
ملا گفت به خاطر اينكه خودم بر
روي آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟
داستان دوست ملا
روزي ملا با دوستش خورش بادمجان
مي خورد ملا از او پرسيد خورش بادمجان چه جور غذايي است؟
دوست ملا گفت : غذاي خيلي خوبي
است و راجع به منافع ان سخن گفت.
بعد از اينكه غذايشان را خوردند
و سير شدند بادمجان دلشان را زد به همين جهت ملا شروع كرد به بدگويي از بادمجان و از
دوستش پرسيد: خورش بادمجان چگونه غذايي است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه
دوست بادمجان به همين جهت هر آنچه را كه تو دوست داري برايت مي گويم!
داستان ماه بهتر است
روزي شخصي از ملا پرسيد: ماه بهتر
است يا خورشيد!؟
ملا گفت اي نادان اين چه سوالي
است كه از من مي پرسي؟ خوب معلوم است, خورشيد روزها بيرون مي آيد كه هوا روشن است و
نيازي به وجودش نيست!
ولي ماه شبهاي تاريك را ورشن مي
كند, به همين جهت نفعش خيلي بيشتر از ضررش است
ادامه مطلب |