R and M

به نام خالق زیباییها

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه...خیلی سخته که عزیزترین کست

ازت بخواد فراموشش کنی...خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش

جشن بگیری...خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر میکنی به خاطرش

زنده ای...خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوست نداره...خیلی سخته

که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه:نمی خوامت

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

تنها خدا می داند

که چه دلتنگم

بی هیچ ندایی از آسمان

بی هیچ ردپایی از دوست

به گمانم باد, مرا از یادش

به شهر فراموش شدگان برده

نیست پنجره ای,

بی امید رهگذری

خاموش و بی صدا..

وغبار را نفس می کشم

در بارش سکوت..

گویی قرنهاست,

مهربانی

در قلب خشکیده ی آدمیان به خاک سپرده شده

و من نمی دانستم..

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

همیشه خسته از روزای برفی

عشق پریشون شده ی دوحرفی

گفته بودم اگه دلت گرفته ست

کنج دلم جا واسه ی دلت هست

شاید دلت خواست و باهات نیومد

یا شایدم باهات نیومد

هر بود بذار که گفته باشم

هرجا که هست دلت منم باهاشم

عشق گذشته از پل

دشت پر از گلایل

کمشده ی دوحرفی

خسته روز برفی

گفته باشم هنوزم اگه دلت گرفته ست

بیا که کنج قلبم جا واسه دلت هست

حالاکه تقویم من زمستوناش زیادِ

تو کوچه هاش همیشه برف و باد

باید بیای ببینم بهار خمونده هاتو

بیا بذار تموم شه روزای برفی با تو

رنگ غمو به شعر شادم زده

دشت پر از گلایل غم زده

دلم میخواد خودت بیای ببینی نبض منو قلب تو با هم زده

عشق گذشته از پل

دشت پر از گلایل

کمشده ی دوحرفی

خسته روز برفی

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بیا تا پیدا شم  ،  توباش تا من باشم

هنوز میشینم به هوای دیدن تو

تو با  ، این دل کندن کجا ؟  ، رفتی بی من بگو

نزدیکم به شب رسیدن تو

  

بیا!  که رها شم از این همه درد ، که صدا شم از این شب سرد

که تموم بشه فاصله ها

بیا که من از تو خسته ترم ، که من از من بی خبرم

به هوای خونه بیا

تا پیدا شم ! توباش تا من باشم

هنوز میشینم به هوای دیدن تو

تو با این دل کندن کجا ؟ ، رفتی بی من بگو

نزدیکم به شب رسیدن تو        

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است

*****
تنها زیر باران قدم
نزن…میترسم تو هم مثل من دق
کنی…
******
عشقبازی را ندانستم قماری مشکل است

تا نشستم روبروی یار ، خود را باختم !

فکر کردم بُرد با من بود ، چون دل باختم
……
هیچ میدانی چه کردم ، کار دل را ساختم .
*******
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد از تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
…همه حرفا که آخه گفتنی نیست…

*******
گیرم… پایی نمی دهد تا پر واکنم به سویت

کو بال آن که خود را باز افکنم به کویت

ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

تا کی به سر بگردم در راه جستجویت

کز اشک شوق دادم یک عمر شستشویت

شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

پسر برتر از دخترآمد پدید» پسر جمله را گفت و چیزی ندید 

نگو دخترك با یكی دسته بیل سر آن پسر را شكسته جمیل 

بگفتا:«جوابت نباشد جز این نگویی دگر جمله ای این چنین 

وگرنه سر و كار تو با من است كه دختر جماعت به این دشمن است.» 

پسر اندكی هوشیاری بیافت سرش چون انار رسیده شكافت 

پسر گفتش:«ای دختر محترم كه گفته كه من از شما بهترم؟!!! 

كه دختر جماعت به كل برتر است ز جن تا پری از همه سر تر است 

پسر سخت بیجا كند، مرگ بید كه برتر ز دختر بیاید پدید!» 

پس آن ضربه خیلی نشد نابه جا كه یك مغز معیوب شد جابه جا 

بعد از رفتن اون دختر پسره اشعار زیر را سرود: 

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم از زن و غر زدن روز و شبش آزادم 

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم 

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب نرود از سر ذلت به هوا فریادم 

"هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست" نکته ای بود که فرمود به من استادم 

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم 

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!) 

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش! مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم 

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم! 

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم نه برای دل هر دختر و زن فرهادم 

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: "من از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟"

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

خصوصیات آقا پسر ها از 14 تا 28 سالگی...سن ۱۴ سالگی: تازه توی این سن ، هر رو از بر تشخیص میدن! (اول بدبختی!)

 

سن ۱۵ سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون بدشون میاد!

 

سن ۱۶ سالگی: توی این سن اصولا“ راه نمیرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن! ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن!

 

سن ۱۷ سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن! (یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)

 

سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ! آهنگهای داریوش مثل چسب دوقلو بهشون می چسبه!

 

سن ۱۹ سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تیز میشن ، ابی گوش میدن!

 

سن ۲۰ سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ... ستار گوش میدن که نفهمن چی شده!

 

سن ۲۱ سالگی: زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن! (مثلا عاقل میشن!)

 

سن ۲۲ سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال یه آدم حسابی می گردن!

 

سن ۲۳ سالگی: یکی رو پیدا می کنن! اما مرموز می شن! (دیدشون عوض میشه!)

 

سن ۲۴ سالگی: نه! اون با یه نفر دیگه هم دوسته! اصلا“ لیاقت عشق منو نداشت!

 

سن ۲۵ سالگی: عشق سیخی چند؟!! ... طرف باید باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد

نیست!

 

سن ۲۶ سالگی: این یکی دیگه همونیه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار میدین غلامتون بشم؟!

 

سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!

 

سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم!!!





خصوصیات دختر خانمها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی ... 


سن ۱۴ سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا میگن: مرسی خوبم!

 

سن ۱۵ سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، میگن: علیک سلام! ... نقاشیشون بهتر میشه (بتونه کاری و رنگ آمیزی و ...!)

 

سن ۱۶ سالگی: یعنی یه عاشق واقعین! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی کنن! ... شوخی هم ندارن!

 

سن ۱۷ سالگی: نشستن و اشک می ریزن! ... بهشون بی وفایی شده! ... (کوران حوادث!)

 

سن ۱۸ سالگی: دیگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن!

 

سن ۱۹ سالگی: از بی توجهی یه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست!

 

سن ۲۰ سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو یه کور و کچلی می گیره! می دونم!

 

سن ۲۱ سالگی: فقط ۲۷-۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن! فقط!

 

سن ۲۲ سالگی: خوش تیپ باشه! پولدار باشه! تحصیلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه! ... (آخ که چی نباشه!)

 

سن ۲۳ سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن!

 

سن ۲۴ سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چیزایی که نرسیدیم برسونه!

 

سن ۲۵ سالگی: اااااااه! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه!

 

سن ۲۶ سالگی: یه نفر میاد! ... همین خوبه! ... بــــــــــله!

 

سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!

 

سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی!! 

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

درد دل مادر و دختر ترشیده !!

دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

1-مرد رومانتیک
ـــــــــــــــــــــــــ
آقایی که به عشق کلاسیک اعتقاد داشته باشید، دائما برای او گل و شکلات بخرد، بر سر میز شام شمع روشن کند ، برای اینکه نشان دهد به یاد اوست با وی تماس تلفنی بگیرد، به چشمان بانوی خود خیره شود و احساسات قلبی خود را به بیرون بریزد.

چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: خانم ها نیاز دارند که مورد احترام قرار گیرند و یک مرد رمانتیک این نیاز زن ها را برآورده می سازد. این مرد با ژست های رمانتیکی که به خود می گیرد به او نشان می دهد که دوستش دارد، و در مقابل خانم نیز برای تلافی گرایشات رمانتیک خودش را در طبق اخلاص قرار می دهد.

2-
مرد با اعتماد به نفس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
او کاملا مطمئن است و به خود اعتماد کامل دارد، مردم او را به عنوان یک فرد مثبت می شناسند و تجلی قدرت و اراده است ( البته توجه داشته باشید که مردهای خودبین و از خود راضی شامل این گروه نمی شوند) به ارتباط خانم ها با سایر مردها حسادت نمی ورزند و اصلا احساس نمی کنند که ممکن است به وسیله دوستان مذکر و یا همکاران خانم تهدید شوند.

چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: زن ها جذب مردهای مطمئن می شوند. اگر خود را بزرگ تصور کنید بدون شک چنین تصوری در فرد مقابل نیز ایجاد خواهد شد. یک مرد با اعتماد به نفس به دنبال تایید و تمجید خانم ها نیست و همین امر باعث می شود که بیشتر مورد توجه آنها قرار بگیرد.


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان خويشاوند الاغ

 

روزي ملا الاغش را كه خطايي كرده بود مي زد,

شخصي كه از آنجا عبور مي كرد اعتراض نمود و گفت: اي مرد چرا حيوان زبان بسته را مي زني؟

ملا گفت: ببخشيد نمي دانستم كه از خويشاوندان شماست اگر مي دانستم به او اسائه ادب نمي كردم؟!

 

داستان دم خروس

 

يك روز شخصي خروس ملا را دزديد و در كيسه اش گذاشت,

ملا كه دزد را ديده بود او را تعقيب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا نديده ام,

ملا دفعتا دم خروس را ديد كه از كيسه بيرون زده بود به همين جهت به دزد گفت درست است كه تو راست مي گويي ولي اين دم خروس كه از كيسه بيرون آمده است چيز ديگري مي گويد.

 

داستان خروس شدن ملا

 

يك روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادي جوان كه در آنجا بودند تصميم گرفتند سر بسر او بگذارند به همين جهت هر كدام تخم مرغي با اورده بودند و رو به ملا كردند و گفتند: ما هر كدام قدقد مي كنيم و يك تخم مي گذاريم اگر كسي نتوانست بايد مخارج حمام ديگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع كرد به قوقولي قوقو! جوانان با تعجب از او پرسيدند ملا اين چه صدايي است بنا بود مرغ شوي!

ملا گفت : اين همه مرغ يك خروس هم لازم دارند!

 

داستان الاغ دم بريده

 

يك روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش كثيف شد, ملابا خودش گفت: اين الاغ را با آن دم كثيف نخواهند خريد به همين جهت دم را بريد.

اتفاقا در بازار براي الاغش مشتري پيدا شد اما تا ديد الاغ دم ندارد از معامله پشيمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشويد دم الاغ در خورجين است!؟

 

داستان مركز زمين

 

يك روز شخصي كه مي خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسيد: جناب ملا مركز زمين كجاست؟

ملا گفت : درست همين جا كه ايستاده اي؟

اتفاقا از نظر علمي هم به علت اينكه زمين كروي شكل است پاسخ وي درست مي باشد.

 

داستان پرواز در اسمانها

 

مردي كه خيال مي كرد دانشمند است و در نجوم تبحري دارد يك روز رو به ملا كرد و گفت:

خجالت نمي كشي خود را مسخره مردم نموده اي و همه تو را دست مي اندازند در صورتيكه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سير مي كنم.

ملا گفت : ايا در اين سفرها چيز نرمي به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چيز نرم دم الاغ من بوده است!

 

داستان درخت گردو

 

روزي ملا زير درخت گردو خوابيده بود كه ناگهان گردويي به شدت به سرش اصابت كرد و سرش باد كرد. بعد از آن شروع كرد به شكر كردن

مردي از انجا مي گذشت وقتي ماجرا را شنيد گفت:اينكه ديگر شكر كردن ندارد.

ملا گفت: احمق جان نمي داني اگر به جاي درخت گردو زير درخت خربزه خوابيده بودم نميدانم عاقبتم چه بود؟!

 

داستان قيمت حاكم

روزي ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاكم شهر هم براي استحمام آمد حاكم براي اينكه با ملا شوخي كرده باشد رو به او كرد و گفت : ملا قيمت من چقدر است؟

ملا گفت : بيست تومان.

حاكم ناراحت شد و گفت : مردك نادان اينكه تنها قيمت لنگي حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همين بود و الا خودت ارزش نداري!

 

داستان قبر دراز

 

روزي ملا از گورستان عبور مي كرد قبر درازي را ديد از شخصي پرسيد اينجا چه كسي دفن است!

شخص پاسخ داد : اين قبر علمدار امير لشكر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن كرده اند؟!

 


 

روزي ملا خرش را گم كرده بود ملا راه مي رفت و شكر مي كرد. دوستش پرسيد حالا خرت را گم كرده اي ديگر چرا خدا را شكر مي كني؟

ملا گفت به خاطر اينكه خودم بر روي آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

 

داستان دوست ملا

 

روزي ملا با دوستش خورش بادمجان مي خورد ملا از او پرسيد خورش بادمجان چه جور غذايي است؟

دوست ملا گفت : غذاي خيلي خوبي است و راجع به منافع ان سخن گفت.

بعد از اينكه غذايشان را خوردند و سير شدند بادمجان دلشان را زد به همين جهت ملا شروع كرد به بدگويي از بادمجان و از دوستش پرسيد: خورش بادمجان چگونه غذايي است!؟

دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همين جهت هر آنچه را كه تو دوست داري برايت مي گويم!

 

داستان ماه بهتر است

 

روزي شخصي از ملا پرسيد: ماه بهتر است يا خورشيد!؟

ملا گفت اي نادان اين چه سوالي است كه از من مي پرسي؟ خوب معلوم است, خورشيد روزها بيرون مي آيد كه هوا روشن است و نيازي به وجودش نيست!

ولي ماه شبهاي تاريك را ورشن مي كند, به همين جهت نفعش خيلي بيشتر از ضررش است

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

                              تاريخ و ساعت : ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۹:۰۵   

 

 

مهر: رئيس سازمان ثبت احوال كشور گفت: از ابتداي سال 90 تا كنون 293 هزار و 486 واقعه ولادت در كشور رخ داده است. محمد ناظمي اردكاني افزود:

 

براساس آمارهاي موجود از ابتداي سال جاري تا كنون 96 هزار و 395 مورد واقعه ازدواج و 9 هزار و 108 مورد واقعه طلاق ثبت شده است.

 

وي با اشاره به اينكه جايگاه سازمان ثبت احوال يك جايگاه حاكميتي و زيرساختي است، گفت: سازمان ثبت احوال سه ماموريت مهم از جمله ثبت وقايع حياتي چهارگانه و مهاجرت، صور اسناد هويتي براي همه ايرانيان در داخل و خارج كشور و توليد و نشر آمار جمعيتي را اجرايي مي‌كند. رئيس سازمان ثبت احوال كشور گفت: اسناد هويتي، ايراني بودن فرد را مسجل مي‌كند و اين اسناد در قالب شناسنامه و كارت شناسايي ملي به افراد ارائه مي‌شود. وي، مهلت قانوني براي ثبت ولادت، ازدواج و طلاق را 15 روز دانست و افزود: مهلت قانوني براي ثبت فوت 10 روز است و در صورت عدم اعلام به موقع اين موارد از ابزارهاي سختگيرانه استفاده مي‌شود. اردكاني در مورد طرح تامين آتيه امام رضا(ع) تاكيد كرد: اين طرح از مكانيسم‌هايي است كه به ثبت به موقع ولادت در كشور كمك مي‌كند.

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قفل غم بر درب سلولم مزن!

من خودم خوشباورم گولم مزن!

حالمان بد نيست غم کم مي خوريم؛

کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم

آب مي خواهم، سرابم مي دهند

عشق مي ورزم عذابم مي دهند

خود نميدانم کجا رفتم به خواب

از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟

خنجري بر قلب بيمارم زدند

بي گناهي بودم و دارم زدن

ددشنه اي نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمي پشتم شکست

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ن نمي گويم که خاموشم مکن

من نمي گويم که خاموشم مکن

من نمي گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش

من نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم،دگر گفتن بس است

گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش

دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم

هر چه در دل داشتم رو مي کنم

نيستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم،بت پرستي کار ماست

چشم مستي تحفه ي بازار ماست

درد مي بارد چو لب تر مي کنم

طالعم شوم است باور مي کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام

راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

 

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من اگر روح پريشان دارم        من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازي دوران دارم           دل گريان،لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

در غمستان نفسگير، اگر نفسم ميگيرد         آرزو در دل من متولد نشده، مي ميرد

يا اگر دست زمان درازاي هر نفس جان مرا ميگيرد                 دل گريان، لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

 

من اگر پشت خودم پنهانم           من اگر خسته ترين انسانم

به وفاي همه بي ايمانم          دل گريان، لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

نظرات

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

 

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !


چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !


 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !


 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!


و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ..

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 در مورد عشق

 

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

 

 

 

 

 

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است

 

 

 

 

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.

 

 

 

 

 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.

 

 

ب 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اه عاشقان هم شاید نفهمند درد  عشق

 

 

 

 

                            انقدر سخت است که فراموش میکنند در عیش

 

سرگرم عیش و نوش باش سرگرم و بی خیال

 

                         ورنه خواهی دید که عشق چگونه نابودنت کند

 

                                                                               درد دلت را افزون میکند

 

درد عشق عاقبت بامن چه کرد

 

                         دست تو از دست بی جانم برفت

 

خواهان بودنت در کنارم گریه بود

 

                        افسوس رفتنت با مرگم جه بیهوده بود؟؟؟!!!

 

دلم سوخت از نبودنت وجودم نابود از فراق دوریت

 

         

 

                                       و اشک در چشمانم از عاشق بودنم

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چه سخت و دردناک است از فشارهای روانی سخن بگویی

 

سخت تر ان است که کسی به حرفهایت گوش ندهد وقتی میگویی

 

 اه راز زمان در چیست؟

 

گویند تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است!

 

ولی افسوس نمیدانم چگونه درک خواهد کرد

 

 زمان هرچه پیش میرود دل من بیشتر خواستار دیدن توست

 

 و نه شاید هیچ وقت فراموشت نکنم

 

 امروز حرف زدم ولی هیچ کس نشنید

 

شاید شاید حرفهای شنیدنی نشنیدنی باشد

 

 و حرفهای ناگفتنی شاید گفتنی

 

شاید گفتن حرفهای ناگفتنی به از نگفتن حرفهای گفتنی باشد

 

و اه دوباره راز زمان در چیست ؟؟

 

وشاید امروز امروز و امروز

 

امروز را دریاب که زمان به جای قدم زدن در حال دویدن است

 

 و به جای اتومبیل سوار هواپیماست

 

  و امروز بهتر از فکر کردن به دیروز و بهتر از نگرانی برای ایند

 

 شاید شاید شاید که چنین باشد

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آسمان بو می دهد...

 

                      نمی خواهم بگویم که بوی نمناک خاکِ زیر باران.

 

آسمان حرف می زند...

 

                      نمی خواهم بگویم صدای شرشر باران است

آسمان فریاد می زند..

 

                       نمی خواهم بگویم که صدای رعد و برق ، هنگام باران است.

 

آسمان با من است...

 

                         نمی خواهم بگویم که چون همیشه بالای سر من است.

 

آسمان راه می رود...

 

                          نمی خواهم بگویم چون شب ،روز می شود و روز شب.

 

آسمان عاشق است ...

 

                          از اول این را می خواستم بگویم...          

 

آسمان عاشق است...

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روش صحیح معاشقه از طریق لب ها


یکی از نعمتهای موجود در روابط میان زن و مرد نعمت لمس کردن است.بحث در این زمینه مفصل و طولانی است. اما من در این جا فعلا به «بوسه» می پردازم.

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به تو نامه می نویسم .نامه ای از سر شوق و برای عشق... به تو نامه می نویسم برای بوسیدن گونه های زیبایت ،برای دیدن روی زیبایت... به تو نامه می نویسم ،به خاطر خنده های از ته قلبت ،به خاطر نگاه های نازنینت... به تو نامه می نویسم ، به احترام زنانگی ات ، به احترام مادرت ، به احترام خوبی هایی که برای خانمی  تو به ثبت جهانی رسیده...

 

 

برایت می نویسم که ... من خوبم ، تو چطور... برایت می نویسم که خسته بودم و با آمدنت می خواهم خستگی های دوران بی حوصلگی را دور بریزم و تنها به آسمانها چشم بدوزم و زیبایی درخشانت را در شب های پر ستاره نظاره گر باشم... می نویسم که ... دوستت دارم ... باخط ماندگار احساس ، بر روی برگه امید ... می نویسم که می خواهم با تو به تمام آرزوهای کوچک و بزرگم برسم... می خواهم با تو پرواز کردن را بیاموزم و به تو دویدن را بیاموزانم... می خواهم که دوباره زنده شوم ... به نام خوبی ها و بودن های تو... به نام زیبایی های پر سادگی ات... به نام زهرا ، به نام همسرم... به نام همراهی که تا آخر عمر با من خواهد آمد به نام تو... به نام لبخند آسمانی ات... به نام خدا...

 



ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وارد کافه شدم. بوی سیگارِ کاپیتان بلک تمام کافه را برداشته بود.کنار پنجره میز دونفره ای را دیدم که یک صندلی بیشتر نداشت.کلاهم را روی میز گذاشتم و نشستم.بعد از چند لحظه کافه دار آمد.سلام کرد و گفت:مثل همیشه...قهوه تلخ...

 

گفتم:نه.

 

گفت:منو رو بیارم.

 

گفتم:نه.

 

گفت:چیزی میل دارید؟

 

گفتم:هیچی...

 

تعظیم کرد و رفت.به سیگار روی میز خیره شدم، که آتشی برای روشن کردن آن نداشتم.بعد از چند دقیقه یک صندلی همراه با لبخند آرامی روبرویم گذاشته شد.سیگار را برداشت و روشن کرد.به خودم گفتم الان است که موهای بیرون ریخته از زیر روسری اش به آتش سیگار بگیرد و بسوزد! سیگار را به لبهایم تعارف کرد،طعم گیلاس گرفته بود. به جلو خیره شدم،گفتم:اشتباه نشسته اید...

 


 

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آرزوهایی را به گور برده ام که در آیینه های وجودم دوستشان می داشتم

 

 آرزوهایی که در اعماق وجودم به خاطر آنها زندگی می کردم،

 

آنهایی بودند که من ...

 

چه بگویم که به قول معروف نا گفتنم بهتر است ...

 

شده ام برج زهر مار و هیچ چیزی را به خاطر آنکه زیبا است ... دوست ندارم و... دیگر هیچ چیز را ...

 

دیگر( شاید )احساساتی ندارم که برای آن خوشحال باشم... بگذار همه چیز همان گونه که هست باشد.( اینگونه هم مانده است.. )

 

درست نمی دانم چه کسی می خواهد یواشکی در اعماق شب یادداشت های من را بخواند و چه خواهد پنداشت...

 

ولی می دانم هر کسی هست خودش به مانند من در اوج التهابی آبی مانده است...همین..

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان غم انگیز

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مستمند و ثروتمند:

رسول اكرم صلى اللَّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكى از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشى بود- از در رسید و طبق سنت اسلامى- كه هركس در هر مقامى هست، همینكه وارد مجلسى مى‏شود باید ببیند هر كجا جاى خالى هست همان جا بنشیند و یك نقطه مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا مى‏كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه‏اى جایى خالى یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوى مرد متعین و ثروتمندى قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه‏هاى خود را جمع كرد و خودش را به كنارى كشید. رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت:

 «ترسیدى كه چیزى از فقر او به تو بچسبد؟!».

- نه یا رسول اللَّه!.

- ترسیدى كه چیزى از ثروت تو به او سرایت كند؟.

- نه یا رسول اللَّه!.

- ترسیدى كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟.

- نه یا رسول اللَّه!

- پس چرا پهلو تهى كردى و خودت را به كنارى كشیدى؟.

- اعتراف مى‏كنم كه اشتباهى مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره‏اش مرتكب اشتباهى شدم ببخشم.

مرد ژنده پوش: «ولى من حاضر نیستم بپذیرم.».

جمعیت: چرا؟.

- چون مى‏ترسم روزى مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بكنم كه امروز این شخص با من كرد. 


 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: “من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.”

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , raha021.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com