R and M

به نام خالق زیباییها

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

 

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !


چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !


 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !


 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!


و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ..

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 در مورد عشق

 

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

 

 

 

 

 

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است

 

 

 

 

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.

 

 

 

 

 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.

 

 

ب 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اه عاشقان هم شاید نفهمند درد  عشق

 

 

 

 

                            انقدر سخت است که فراموش میکنند در عیش

 

سرگرم عیش و نوش باش سرگرم و بی خیال

 

                         ورنه خواهی دید که عشق چگونه نابودنت کند

 

                                                                               درد دلت را افزون میکند

 

درد عشق عاقبت بامن چه کرد

 

                         دست تو از دست بی جانم برفت

 

خواهان بودنت در کنارم گریه بود

 

                        افسوس رفتنت با مرگم جه بیهوده بود؟؟؟!!!

 

دلم سوخت از نبودنت وجودم نابود از فراق دوریت

 

         

 

                                       و اشک در چشمانم از عاشق بودنم

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چه سخت و دردناک است از فشارهای روانی سخن بگویی

 

سخت تر ان است که کسی به حرفهایت گوش ندهد وقتی میگویی

 

 اه راز زمان در چیست؟

 

گویند تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است!

 

ولی افسوس نمیدانم چگونه درک خواهد کرد

 

 زمان هرچه پیش میرود دل من بیشتر خواستار دیدن توست

 

 و نه شاید هیچ وقت فراموشت نکنم

 

 امروز حرف زدم ولی هیچ کس نشنید

 

شاید شاید حرفهای شنیدنی نشنیدنی باشد

 

 و حرفهای ناگفتنی شاید گفتنی

 

شاید گفتن حرفهای ناگفتنی به از نگفتن حرفهای گفتنی باشد

 

و اه دوباره راز زمان در چیست ؟؟

 

وشاید امروز امروز و امروز

 

امروز را دریاب که زمان به جای قدم زدن در حال دویدن است

 

 و به جای اتومبیل سوار هواپیماست

 

  و امروز بهتر از فکر کردن به دیروز و بهتر از نگرانی برای ایند

 

 شاید شاید شاید که چنین باشد

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آسمان بو می دهد...

 

                      نمی خواهم بگویم که بوی نمناک خاکِ زیر باران.

 

آسمان حرف می زند...

 

                      نمی خواهم بگویم صدای شرشر باران است

آسمان فریاد می زند..

 

                       نمی خواهم بگویم که صدای رعد و برق ، هنگام باران است.

 

آسمان با من است...

 

                         نمی خواهم بگویم که چون همیشه بالای سر من است.

 

آسمان راه می رود...

 

                          نمی خواهم بگویم چون شب ،روز می شود و روز شب.

 

آسمان عاشق است ...

 

                          از اول این را می خواستم بگویم...          

 

آسمان عاشق است...

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روش صحیح معاشقه از طریق لب ها


یکی از نعمتهای موجود در روابط میان زن و مرد نعمت لمس کردن است.بحث در این زمینه مفصل و طولانی است. اما من در این جا فعلا به «بوسه» می پردازم.

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به تو نامه می نویسم .نامه ای از سر شوق و برای عشق... به تو نامه می نویسم برای بوسیدن گونه های زیبایت ،برای دیدن روی زیبایت... به تو نامه می نویسم ،به خاطر خنده های از ته قلبت ،به خاطر نگاه های نازنینت... به تو نامه می نویسم ، به احترام زنانگی ات ، به احترام مادرت ، به احترام خوبی هایی که برای خانمی  تو به ثبت جهانی رسیده...

 

 

برایت می نویسم که ... من خوبم ، تو چطور... برایت می نویسم که خسته بودم و با آمدنت می خواهم خستگی های دوران بی حوصلگی را دور بریزم و تنها به آسمانها چشم بدوزم و زیبایی درخشانت را در شب های پر ستاره نظاره گر باشم... می نویسم که ... دوستت دارم ... باخط ماندگار احساس ، بر روی برگه امید ... می نویسم که می خواهم با تو به تمام آرزوهای کوچک و بزرگم برسم... می خواهم با تو پرواز کردن را بیاموزم و به تو دویدن را بیاموزانم... می خواهم که دوباره زنده شوم ... به نام خوبی ها و بودن های تو... به نام زیبایی های پر سادگی ات... به نام زهرا ، به نام همسرم... به نام همراهی که تا آخر عمر با من خواهد آمد به نام تو... به نام لبخند آسمانی ات... به نام خدا...

 



ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وارد کافه شدم. بوی سیگارِ کاپیتان بلک تمام کافه را برداشته بود.کنار پنجره میز دونفره ای را دیدم که یک صندلی بیشتر نداشت.کلاهم را روی میز گذاشتم و نشستم.بعد از چند لحظه کافه دار آمد.سلام کرد و گفت:مثل همیشه...قهوه تلخ...

 

گفتم:نه.

 

گفت:منو رو بیارم.

 

گفتم:نه.

 

گفت:چیزی میل دارید؟

 

گفتم:هیچی...

 

تعظیم کرد و رفت.به سیگار روی میز خیره شدم، که آتشی برای روشن کردن آن نداشتم.بعد از چند دقیقه یک صندلی همراه با لبخند آرامی روبرویم گذاشته شد.سیگار را برداشت و روشن کرد.به خودم گفتم الان است که موهای بیرون ریخته از زیر روسری اش به آتش سیگار بگیرد و بسوزد! سیگار را به لبهایم تعارف کرد،طعم گیلاس گرفته بود. به جلو خیره شدم،گفتم:اشتباه نشسته اید...

 


 

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آرزوهایی را به گور برده ام که در آیینه های وجودم دوستشان می داشتم

 

 آرزوهایی که در اعماق وجودم به خاطر آنها زندگی می کردم،

 

آنهایی بودند که من ...

 

چه بگویم که به قول معروف نا گفتنم بهتر است ...

 

شده ام برج زهر مار و هیچ چیزی را به خاطر آنکه زیبا است ... دوست ندارم و... دیگر هیچ چیز را ...

 

دیگر( شاید )احساساتی ندارم که برای آن خوشحال باشم... بگذار همه چیز همان گونه که هست باشد.( اینگونه هم مانده است.. )

 

درست نمی دانم چه کسی می خواهد یواشکی در اعماق شب یادداشت های من را بخواند و چه خواهد پنداشت...

 

ولی می دانم هر کسی هست خودش به مانند من در اوج التهابی آبی مانده است...همین..

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان غم انگیز

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , raha021.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com