R and M

به نام خالق زیباییها

امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است

*****
تنها زیر باران قدم
نزن…میترسم تو هم مثل من دق
کنی…
******
عشقبازی را ندانستم قماری مشکل است

تا نشستم روبروی یار ، خود را باختم !

فکر کردم بُرد با من بود ، چون دل باختم
……
هیچ میدانی چه کردم ، کار دل را ساختم .
*******
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد از تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
…همه حرفا که آخه گفتنی نیست…

*******
گیرم… پایی نمی دهد تا پر واکنم به سویت

کو بال آن که خود را باز افکنم به کویت

ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

تا کی به سر بگردم در راه جستجویت

کز اشک شوق دادم یک عمر شستشویت

شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

پسر برتر از دخترآمد پدید» پسر جمله را گفت و چیزی ندید 

نگو دخترك با یكی دسته بیل سر آن پسر را شكسته جمیل 

بگفتا:«جوابت نباشد جز این نگویی دگر جمله ای این چنین 

وگرنه سر و كار تو با من است كه دختر جماعت به این دشمن است.» 

پسر اندكی هوشیاری بیافت سرش چون انار رسیده شكافت 

پسر گفتش:«ای دختر محترم كه گفته كه من از شما بهترم؟!!! 

كه دختر جماعت به كل برتر است ز جن تا پری از همه سر تر است 

پسر سخت بیجا كند، مرگ بید كه برتر ز دختر بیاید پدید!» 

پس آن ضربه خیلی نشد نابه جا كه یك مغز معیوب شد جابه جا 

بعد از رفتن اون دختر پسره اشعار زیر را سرود: 

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم از زن و غر زدن روز و شبش آزادم 

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم 

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب نرود از سر ذلت به هوا فریادم 

"هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست" نکته ای بود که فرمود به من استادم 

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم 

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!) 

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش! مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم 

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم! 

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم نه برای دل هر دختر و زن فرهادم 

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: "من از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟"

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

خصوصیات آقا پسر ها از 14 تا 28 سالگی...سن ۱۴ سالگی: تازه توی این سن ، هر رو از بر تشخیص میدن! (اول بدبختی!)

 

سن ۱۵ سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون بدشون میاد!

 

سن ۱۶ سالگی: توی این سن اصولا“ راه نمیرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن! ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن!

 

سن ۱۷ سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن! (یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)

 

سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ! آهنگهای داریوش مثل چسب دوقلو بهشون می چسبه!

 

سن ۱۹ سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تیز میشن ، ابی گوش میدن!

 

سن ۲۰ سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ... ستار گوش میدن که نفهمن چی شده!

 

سن ۲۱ سالگی: زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن! (مثلا عاقل میشن!)

 

سن ۲۲ سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال یه آدم حسابی می گردن!

 

سن ۲۳ سالگی: یکی رو پیدا می کنن! اما مرموز می شن! (دیدشون عوض میشه!)

 

سن ۲۴ سالگی: نه! اون با یه نفر دیگه هم دوسته! اصلا“ لیاقت عشق منو نداشت!

 

سن ۲۵ سالگی: عشق سیخی چند؟!! ... طرف باید باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد

نیست!

 

سن ۲۶ سالگی: این یکی دیگه همونیه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار میدین غلامتون بشم؟!

 

سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!

 

سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم!!!





خصوصیات دختر خانمها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی ... 


سن ۱۴ سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا میگن: مرسی خوبم!

 

سن ۱۵ سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، میگن: علیک سلام! ... نقاشیشون بهتر میشه (بتونه کاری و رنگ آمیزی و ...!)

 

سن ۱۶ سالگی: یعنی یه عاشق واقعین! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی کنن! ... شوخی هم ندارن!

 

سن ۱۷ سالگی: نشستن و اشک می ریزن! ... بهشون بی وفایی شده! ... (کوران حوادث!)

 

سن ۱۸ سالگی: دیگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن!

 

سن ۱۹ سالگی: از بی توجهی یه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست!

 

سن ۲۰ سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو یه کور و کچلی می گیره! می دونم!

 

سن ۲۱ سالگی: فقط ۲۷-۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن! فقط!

 

سن ۲۲ سالگی: خوش تیپ باشه! پولدار باشه! تحصیلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه! ... (آخ که چی نباشه!)

 

سن ۲۳ سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن!

 

سن ۲۴ سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چیزایی که نرسیدیم برسونه!

 

سن ۲۵ سالگی: اااااااه! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه!

 

سن ۲۶ سالگی: یه نفر میاد! ... همین خوبه! ... بــــــــــله!

 

سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!

 

سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی!! 

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

درد دل مادر و دختر ترشیده !!

دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

1-مرد رومانتیک
ـــــــــــــــــــــــــ
آقایی که به عشق کلاسیک اعتقاد داشته باشید، دائما برای او گل و شکلات بخرد، بر سر میز شام شمع روشن کند ، برای اینکه نشان دهد به یاد اوست با وی تماس تلفنی بگیرد، به چشمان بانوی خود خیره شود و احساسات قلبی خود را به بیرون بریزد.

چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: خانم ها نیاز دارند که مورد احترام قرار گیرند و یک مرد رمانتیک این نیاز زن ها را برآورده می سازد. این مرد با ژست های رمانتیکی که به خود می گیرد به او نشان می دهد که دوستش دارد، و در مقابل خانم نیز برای تلافی گرایشات رمانتیک خودش را در طبق اخلاص قرار می دهد.

2-
مرد با اعتماد به نفس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
او کاملا مطمئن است و به خود اعتماد کامل دارد، مردم او را به عنوان یک فرد مثبت می شناسند و تجلی قدرت و اراده است ( البته توجه داشته باشید که مردهای خودبین و از خود راضی شامل این گروه نمی شوند) به ارتباط خانم ها با سایر مردها حسادت نمی ورزند و اصلا احساس نمی کنند که ممکن است به وسیله دوستان مذکر و یا همکاران خانم تهدید شوند.

چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: زن ها جذب مردهای مطمئن می شوند. اگر خود را بزرگ تصور کنید بدون شک چنین تصوری در فرد مقابل نیز ایجاد خواهد شد. یک مرد با اعتماد به نفس به دنبال تایید و تمجید خانم ها نیست و همین امر باعث می شود که بیشتر مورد توجه آنها قرار بگیرد.


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان خويشاوند الاغ

 

روزي ملا الاغش را كه خطايي كرده بود مي زد,

شخصي كه از آنجا عبور مي كرد اعتراض نمود و گفت: اي مرد چرا حيوان زبان بسته را مي زني؟

ملا گفت: ببخشيد نمي دانستم كه از خويشاوندان شماست اگر مي دانستم به او اسائه ادب نمي كردم؟!

 

داستان دم خروس

 

يك روز شخصي خروس ملا را دزديد و در كيسه اش گذاشت,

ملا كه دزد را ديده بود او را تعقيب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا نديده ام,

ملا دفعتا دم خروس را ديد كه از كيسه بيرون زده بود به همين جهت به دزد گفت درست است كه تو راست مي گويي ولي اين دم خروس كه از كيسه بيرون آمده است چيز ديگري مي گويد.

 

داستان خروس شدن ملا

 

يك روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادي جوان كه در آنجا بودند تصميم گرفتند سر بسر او بگذارند به همين جهت هر كدام تخم مرغي با اورده بودند و رو به ملا كردند و گفتند: ما هر كدام قدقد مي كنيم و يك تخم مي گذاريم اگر كسي نتوانست بايد مخارج حمام ديگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع كرد به قوقولي قوقو! جوانان با تعجب از او پرسيدند ملا اين چه صدايي است بنا بود مرغ شوي!

ملا گفت : اين همه مرغ يك خروس هم لازم دارند!

 

داستان الاغ دم بريده

 

يك روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش كثيف شد, ملابا خودش گفت: اين الاغ را با آن دم كثيف نخواهند خريد به همين جهت دم را بريد.

اتفاقا در بازار براي الاغش مشتري پيدا شد اما تا ديد الاغ دم ندارد از معامله پشيمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشويد دم الاغ در خورجين است!؟

 

داستان مركز زمين

 

يك روز شخصي كه مي خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسيد: جناب ملا مركز زمين كجاست؟

ملا گفت : درست همين جا كه ايستاده اي؟

اتفاقا از نظر علمي هم به علت اينكه زمين كروي شكل است پاسخ وي درست مي باشد.

 

داستان پرواز در اسمانها

 

مردي كه خيال مي كرد دانشمند است و در نجوم تبحري دارد يك روز رو به ملا كرد و گفت:

خجالت نمي كشي خود را مسخره مردم نموده اي و همه تو را دست مي اندازند در صورتيكه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سير مي كنم.

ملا گفت : ايا در اين سفرها چيز نرمي به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چيز نرم دم الاغ من بوده است!

 

داستان درخت گردو

 

روزي ملا زير درخت گردو خوابيده بود كه ناگهان گردويي به شدت به سرش اصابت كرد و سرش باد كرد. بعد از آن شروع كرد به شكر كردن

مردي از انجا مي گذشت وقتي ماجرا را شنيد گفت:اينكه ديگر شكر كردن ندارد.

ملا گفت: احمق جان نمي داني اگر به جاي درخت گردو زير درخت خربزه خوابيده بودم نميدانم عاقبتم چه بود؟!

 

داستان قيمت حاكم

روزي ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاكم شهر هم براي استحمام آمد حاكم براي اينكه با ملا شوخي كرده باشد رو به او كرد و گفت : ملا قيمت من چقدر است؟

ملا گفت : بيست تومان.

حاكم ناراحت شد و گفت : مردك نادان اينكه تنها قيمت لنگي حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همين بود و الا خودت ارزش نداري!

 

داستان قبر دراز

 

روزي ملا از گورستان عبور مي كرد قبر درازي را ديد از شخصي پرسيد اينجا چه كسي دفن است!

شخص پاسخ داد : اين قبر علمدار امير لشكر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن كرده اند؟!

 


 

روزي ملا خرش را گم كرده بود ملا راه مي رفت و شكر مي كرد. دوستش پرسيد حالا خرت را گم كرده اي ديگر چرا خدا را شكر مي كني؟

ملا گفت به خاطر اينكه خودم بر روي آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

 

داستان دوست ملا

 

روزي ملا با دوستش خورش بادمجان مي خورد ملا از او پرسيد خورش بادمجان چه جور غذايي است؟

دوست ملا گفت : غذاي خيلي خوبي است و راجع به منافع ان سخن گفت.

بعد از اينكه غذايشان را خوردند و سير شدند بادمجان دلشان را زد به همين جهت ملا شروع كرد به بدگويي از بادمجان و از دوستش پرسيد: خورش بادمجان چگونه غذايي است!؟

دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همين جهت هر آنچه را كه تو دوست داري برايت مي گويم!

 

داستان ماه بهتر است

 

روزي شخصي از ملا پرسيد: ماه بهتر است يا خورشيد!؟

ملا گفت اي نادان اين چه سوالي است كه از من مي پرسي؟ خوب معلوم است, خورشيد روزها بيرون مي آيد كه هوا روشن است و نيازي به وجودش نيست!

ولي ماه شبهاي تاريك را ورشن مي كند, به همين جهت نفعش خيلي بيشتر از ضررش است

 


ادامه مطلب
نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

                              تاريخ و ساعت : ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۹:۰۵   

 

 

مهر: رئيس سازمان ثبت احوال كشور گفت: از ابتداي سال 90 تا كنون 293 هزار و 486 واقعه ولادت در كشور رخ داده است. محمد ناظمي اردكاني افزود:

 

براساس آمارهاي موجود از ابتداي سال جاري تا كنون 96 هزار و 395 مورد واقعه ازدواج و 9 هزار و 108 مورد واقعه طلاق ثبت شده است.

 

وي با اشاره به اينكه جايگاه سازمان ثبت احوال يك جايگاه حاكميتي و زيرساختي است، گفت: سازمان ثبت احوال سه ماموريت مهم از جمله ثبت وقايع حياتي چهارگانه و مهاجرت، صور اسناد هويتي براي همه ايرانيان در داخل و خارج كشور و توليد و نشر آمار جمعيتي را اجرايي مي‌كند. رئيس سازمان ثبت احوال كشور گفت: اسناد هويتي، ايراني بودن فرد را مسجل مي‌كند و اين اسناد در قالب شناسنامه و كارت شناسايي ملي به افراد ارائه مي‌شود. وي، مهلت قانوني براي ثبت ولادت، ازدواج و طلاق را 15 روز دانست و افزود: مهلت قانوني براي ثبت فوت 10 روز است و در صورت عدم اعلام به موقع اين موارد از ابزارهاي سختگيرانه استفاده مي‌شود. اردكاني در مورد طرح تامين آتيه امام رضا(ع) تاكيد كرد: اين طرح از مكانيسم‌هايي است كه به ثبت به موقع ولادت در كشور كمك مي‌كند.

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قفل غم بر درب سلولم مزن!

من خودم خوشباورم گولم مزن!

حالمان بد نيست غم کم مي خوريم؛

کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم

آب مي خواهم، سرابم مي دهند

عشق مي ورزم عذابم مي دهند

خود نميدانم کجا رفتم به خواب

از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟

خنجري بر قلب بيمارم زدند

بي گناهي بودم و دارم زدن

ددشنه اي نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمي پشتم شکست

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ن نمي گويم که خاموشم مکن

من نمي گويم که خاموشم مکن

من نمي گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش

من نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم،دگر گفتن بس است

گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش

دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم

هر چه در دل داشتم رو مي کنم

نيستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم،بت پرستي کار ماست

چشم مستي تحفه ي بازار ماست

درد مي بارد چو لب تر مي کنم

طالعم شوم است باور مي کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام

راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

 

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من اگر روح پريشان دارم        من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازي دوران دارم           دل گريان،لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

در غمستان نفسگير، اگر نفسم ميگيرد         آرزو در دل من متولد نشده، مي ميرد

يا اگر دست زمان درازاي هر نفس جان مرا ميگيرد                 دل گريان، لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

 

من اگر پشت خودم پنهانم           من اگر خسته ترين انسانم

به وفاي همه بي ايمانم          دل گريان، لب خندان دارم

 

 

به تو و عشق تو ايمان دارم

 

نظرات

 

نویسنده: Reza 60tir ׀ تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , raha021.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com